کد مطلب:314830 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

این داستان در نزد بلخابی ها معروف است
ماه محرم سال 1337 با اواسط تابستان مصادف شد. از قدیم الایام مراسم عزاداری روز عاشورا در بلخاب، همه ساله در صحن و حرم حضرت میر سید علی ولی - جد تمام سادات بلخاب - برپا می شود. حضرت میر سید علی فرزند میر سید جلال الدین حسین بلخارائی است كه سلسله نسب می رسد به جناب زید شهید ابن امام زین العابدین، علی بن الحسین (علیهماالسلام) می رسد. شجره نامه ما سادات بلخاب را نسابه زمان، حضرت آیت الله مرعشی نجفی (قدس سره) تأیید فرمودند.

حضرت میر سید علی ولی (ابوالبركات) زائران زیادی دارد. مردم از راه های دور یا نزدیك به زیارتش مشرف می شوند و گرفتاری ها با حاجت روا شده از نزدش برمی گردند. در روز عاشورا، مردم و دسته جات عزادار، از مناطق ده فرسخی و نفاط نزدیك، با تشكیل دسته ها و هیئت های سوگوار، با علم و زنجیر و اسب شبیه ذوالجناح و... داخل صحن شده و در اطراف صحن دریایی از جمعیت مشغول نوحه خوانی و سینه زنی و زنجیرزنی می شوند. دو ساعت مانده به ظهر، مردم عزادار روستایی به نام زوك، كفن می پوشند و با شمشیر و خنجر وارد صحن و سرای میر سید علی می شوند. عده ای با اسب شبیه ذوالجناح و قنداقه ای شبیه حضرت علی اصغر (علیه السلام) از جلوی جمعیت و كفن پوشان از پشت سر حركت می كنند. با حالت تأثر آوری رو به حرم می آیند. جمعیت داخل صحن، یا حسین گویان و بر سر و سینه زنان، به استقبال آن ها می روند. دو دسته وقتی رو در روی هم قرار می گیرند، حالت عزا و گریه عجیبی به آن ها دست می دهد. با شیون و گریه و غلغله و ذكر وا حسینا، دور گنبد حرم میر سید علی می چرخند، و



[ صفحه 364]



به شمشیرزنی و خنجرزنی اقدام می كنند سال ها قبل چنین مرسوم بود. وقتی خون جاری می شد از خود بی خود می شدند. خنجر را از دست برخی، به زور می گرفتند.

مردم با ناله های جان سوز، چنان فریاد می كشند كه انسان تصور می كند. آن عاشورایی كه امام حسین (علیه السلام) را شهید كرده اند، در همین روز بوده است چند سنی های ناصبی كه در كوه های بالاتر از زیارت مشغول جمع آوری نوعی شیوه داروی گیاهی به نام انفوزه بوده اند، پس از تماشای مراسم در طرف كوهساری كه در آن محل ملاقات داشته اند، برمی گردند.

در راه یك نفرشان سینه زنی و زنجیرزنی شیعیان را به باد مسخره می گیرد؛ كفش خود را به دست می گیرد، از روی تمسخر كفش را زنجیر فرض كرده، با خنده و استهزا بر سر و سینه می زند و ابوالفضل، ابوالفضل می گوید. رفقایش او را از این جسارت و توهین منع می كنند اما او به لجبازی، به جسارت خود ادامه می دهد. ناگهان از دل كوه سنگ بزرگی رها می شود. دو نفر همراه آن بدبخت، منظره جدا شدن سنگ بزرگ را از سینه كوه مشاهده می كنند و قضیه را این طور تعریف می كنند: ما جلوتر از آن شقی توهین گر بودیم و او با سرمستی و مسخره گری در حالی كه كفش را بر سر و سینه می زد و ابوالفضل و یا حسین می گفت، به دنبال ما می آمد. ناگهان از میان كوه صدای مهیبی را شنیدیم و دیدیم به همراه صدا گرد و غبار و طوفان شدیدی به طرف آسمان می رفت. و مشاهده كردیم كه سنگی بزرگ با پرش زیاد به طرف ما می آمد. توهین گر كه كمی از ما فاصله داشت رو به جلو فرار كرد. دیدیم سنگ مسیرش را از بالا به سوی او كج نمود. باز رو به عقب برگشت؛ دوید و بیخ درخت خاری نشست. سنگ بزرگ كه به اندازه یك خیمه بود با یك پرش محكم روی درخت خار



[ صفحه 365]



افتاد و درخت را از بیخ و بن كند. جسد آن شقی بدبخت در لابه لای خارها له شده بود.

رفقایش می روند و خدام میر سید علی ولی را خبر می كنند و بقایای جسد را در نیم كیلومتری جاده در دامن كوه دفن می كنند كه فعلا به عنوان قبرستان كاكوری ها معروف است وقتی اقوام عشایر وی كه (كه در بیست و پنج فرسخی غرب بلخاب واقع در كوهستان سر جنگل به گله داری و شترچرانی مشغول بودند از مرگ وی مطلع می شوند چند نفر از آن ها سوار بر اسب و تفنگ بر دوش به قصد انتقام از سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل (علیه السلام)، راهی بلخاب می شوند. وقتی مردان مسلح به منطقه شاخدار می رسند، از پل چوبی آن (معروف به پل شاه مردان) عبور كرده و دوباره بر اسب ها سوار می شوند. ناگهان شیر درنده ای در مقابلشان پیدا می شود و به سوی آن ها حمله می كند. آن ها لگام اسب را محكم می گیرند. اسب ها كه می ایستند، شیر هم با غرش می ایستد. چند دقیقه از ترس شیر، روی اسب ها مات و مبهوت می مانند. عادت اسب چنین است كه سر چهار دست و پا آرام نمی گیرد. اگر لجامش را خیلی بكشند عقب عقب برمی گردد و اگر لگام را شل كنند، به جلو می رود. هر لحظه كه اسب ناسبی ها گام به جلو برمی دارد، شیر به غرش می آید و حمله ور شده. اسب ها كه عقب می رفته اند، شیر هم سر جایش می ایستاده است.

در قلب آن ها الهام می شود كه باید از مقصود شوم شان دست بردارند. در همان لحظه هر كدام گوسفندی را به عنوان نذر حضرت ابوالفضل در نیت می آورند تا از خطر مرگ نجات یابند. تا از مقصود خود علیه سادات و عزاداران حضرت ابوالفضل و سیدالشهدا، صرف نظر می كنند، شیر از نظرشان ناپدید می شود... این داستان در نزد بلخابی ها معروف است همچنان كه داستان انار در نزد اهل بحرین



[ صفحه 366]



مشهور می باشد.